کد مطلب:243826 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

گفتگوی حضرت با بایزید بسطامی
[128] 39 - شیخ حر عاملی گفته است:

ابو نعیم اصفهانی در كتاب «حلیة الاولیاء» - كه من این روایت را به خط بعضی از شیعیان به نقل از او (ابو نعیم) یافته ام) - می گوید:

با یزید بسطامی به رسم حكایت، اظهار داشت: از بسطام [1] به قصد حج خانه ی خدا، بیرون آمدم؛ گذرم به سرزمین شام، افتاد و به شهر دمشق، رسیدم؛ وقتی در آن منطقه كه بسان دره، از همه طرف در محاصره ی كوه هاست، به راه خود می رفتم، داخل یك روستا شدم و تلی از خاك، در برابر خود دیدم كه كودكی تقریبا چهار ساله، بر روی آن سر گرم خاكبازی بود.

با خود گفتم: اگر به این كودك سلام كنم، چه بسا معرفت لازم، نسبت به سلام را نداشته باشد و اگر سلام را ترك نمایم، در انجام وظیفه ی واجب خود، كوتاهی كرده ام و بالاخره تصمیم گرفتم سلام كنم و به او سلام دادم؛ پس كودك سرش را بطرف من بلند كرد و گفت: سوگند به آن كسی كه آسمان را برافراشت و زمین را بگسترانید، هرگاه خدای متعال فرمان به دادن جواب سلام نداده بود، جواب سلامت را نمی دادم؛ كار مرا و مرا به خاطر كمی سن و سالم، كوچك شمردی! سلام و رحمت و بركات و تحیات و رضوان خدا بر تو باد! سپس افزود: راست گفت خدای متعال كه (اذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها

) [2] «هر گاه به شما تحیت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.» و سكوت كرد؛ ولی من دنباله ی آیه را خواندم كه: (أو ردوها) «یا (لااقل) به همان گونه پاسخ گوئید.»، او گفت: این ذیل این آیه، كار تقصیر كاری مثل شماست.

پس دانستم كه او كسی است كه قطب و محور عالم و مورد تأیید و حمایت الهی است؛ در همین حال رو كرد به من و گفت: ای ابا یزید! چه كاری تو را از زادگاهت بسطام، به شام



[ صفحه 116]



كشانیده است؟

عرض كردم: سرور من! آهنگ خانه ی خدا دارم - تا اینكه راوی گفت: -

بایزید گفت: سپس آن كودك برخاست و به من فرمود: آیا وضو داری؟

عرض كردم: نه؛

فرمود: با من بیا؛ حدود ده قدم، پشت سرش رفتم كه رودخانه ای، بزرگتر از فرات را در برابر خود دیدم؛ حضرت نشست، من هم نشستم و به نیكوترین وجهی، وضو ساخت؛ من نیز وضو گرفتم؛ ناگهان كاروانی را در حال عبور مشاهده كردم؛ خود را به یكی از كاروانیان رساندم و پرسیدم: این رودخانه، كدام است؟ و او جواب داد: رود جیحون پس من ساكت ماندم.

سپس آن كودك، به من فرمود: برخیز و من، با او بلند شدم و همراهش به راه افتادم و حدود بیست قدم با وی رفتم كه ناگهان به رودخانه ای بزرگتر از فرات و جیحون رسیدیم و او به من فرمود: بنشین؛ من هم نشستم؛ مردمی، سواره بر من گذشتند و از آنها پرسیدم: اینجا كجاست؟ آنها گفتند: این رودخانه ی «نیل» در سرزمین مصر است و میان تو و شهر مصر، یك فرسنگ یا كمتر فاصله است؛ و كاروان رفت.

بیشتر از ساعتی نگذشت كه همراه و همسفرم باز آمد و به من فرمود: برخیز كه رخصت یافتیم؛ برخاستم و حدود بیست گام با او، راه سپردم كه به هنگام غروب خورشید به نخلستان بزرگی رسیده، به استراحت پرداختیم؛ طولی نكشید كه برخاست و فرمود: راه بیفت و اندكی پشت سرش رفتم كه خودمان را در كعبه یافتم و... از كلید دار كعبه پرسیدم (این آقا كیست)؟ در جوابم گفت: این آقا و مولایم، امام جواد علیه السلام است.

گفتم: خدای متعال بهتر (از هر كسی) می داند، رسالتهای خود را در كجا قرار دهد. [3] .


[1] بسطام: شهري قديمي از توابع شاهرود، بر سر راه شاهرود - آزاد شهر است و آرامگاه با يزيد نيز در آن قرار دارد.

[2] نساء: 4 \ 86.

[3] اثبات الهداه 6: 204 ح 79.